شعرهای زیبای حافظ
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکتی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلم
قد برافروز که از سرو کنی آزادم
شمع بر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می گویند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
المنة لله که در میکده باز است
نخست موعظه ی پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب نا جنس احتراز کنید
المنة لله که در میکده باز است
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
برو نمرده به فتوی من نماز کنید
المنة لله که در میکده باز است
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حواله اش به لب یار دلنواز کنید
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
المنة لله که در میکده باز است
خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
المنة لله که در میکده باز است
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
شاید از این میانه یکی کار گر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
المنة لله که در میکده باز است
از کیمیای مهرتو زر گشت روی من
آری به لظف روی شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آن که گدا معتبر شود
المنة لله که در میکده باز است
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست
سر ها بر آستانه ی او خاک در شود
حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست
دم در کش ارنه بار صبا را خبر شود
" خواجه شمس الدین محمد شیرازی"